سلام سلام سلام
امروز یه پست جدید از شعر و مطالب و جملات قشنگ وعاشقونه براتون آماده کردم
شعرهایی از جنسی متفاوت ونو؛امیدوارم که خوشتون بیاد
در مورد این پست وشعراش خوشحال میشم نظراتونو بدونم؛ازهمه تون ممنون
مهربانی های ریاضی:
نسیم را
با خط کش می سنجند
و غنچه ها را
در کفه های ترازو
می ریزند
سلامشان
بوی عدد می دهد
وبدرودشان
شمارش معکوس است
لبخند ها را در دل
به طلا تبدیل می کنند
وعرض تبسم را
به عمد
طول می دهند
صرفه جویانه
سر می زنند
و حال تو را
از حساب های جاری می پرسند
صرافان بی مغازه
همه جا می گردند
و مدام
تو را در احتمال های طلایی
ضرب می کنند
ماشین های حساب
بی حساب می چرخند
و تنها عمل اصلی شان
در عین پریشانی
جمع الجمع است !
لیگ خلقت:
بدون استراحت
رسیدن به نیمه دوم زندگی
و دویدن بی انقطاع
برای چیرگی بر خویش
و مرگ
دروازه ای که همیشه باز است
در زمینی که به تمامی عرصه خطاست
و تو
توپی که کاشته می شوی
و ضربه پای فراموشی
و فرود
آن سوی ناکجای خاموشی
کنار خط قیامت
کسی در سوت خویش می دمد
و بال هایش را
چنان تکان می دهد
که تماشاچیان را باد می برد!
پایان بازی >>رفت<<!
آزمون:
من عموی عاشقان دلباخته ام
درای کاروان جنینی.
اگر امانتی در من بود
عمود بر اشرف مخلوقات
به صلیب آویخته شد
دو حفره عمیق
از سوزن های ته گرد
کف دستم را متبرک کرد
و درد مثل نیلوفر
تنه نامم را بلعید
گلاب دان اعتقاد کجاست؟
هوا بوی مرده می دهد
و برادر من
در بلندگو سرفه می کند:
یک ، دو، سه ،
آزمایش می شویم!
خوشنویسی:
کاغذ ابر و باد را بردار
و رو به قبله ی من
در همین حوالی
قلمت را بی بهانه بتراش
قوس واژگونی در کار نیست
بگذار شب
پر از خلوت خلاق تو باشد
آیه الکرسی را که خواندی
با خاطره های عرشی
روی هر فرشی که دلت خواست بنشین
اما اگر خواستی مرا بنویسی – یک خواهش صمیمی و کوچک
تنهایی مرا بکش
تا بامداد قیامت !
امید:
چون چشم ندارند هماورد ببینند
همواره برآنند که نامرد ببینند
در کوچه ی یلدایی تاریخ ،دلت را
چون شب پره خواهند که ولگرد ببینند
از درد و رگ درد مزن دم که حریفان
خواهند تو را بی رگ و بی درد ببینند
کابوس شگفتی است که بیراهه نشینان
از راه نپیموده ره آورد ببینند
سیلی ز سواران سیه جامه روان است
روشنتر اگر باطن این گرد ببینند
تا خاطر گلدان لب طاقچه سبز است
غم نیست اگر باغچه را زرد ببینند
ای غنچه ی افروخته ای سوخته ای دل
مگذار تو را زر در خان سرد ببینند
امید من آنست که در آیینه یک روز
چون دیده گشودند کمی مرد ببینند!
خلوت:
عاشقی در هوس نمی گنجد
آسمان در قفس نمی گنجد
عشق یعنی عقاب خاطر ما
زیر بال مگس نمی گنجد
باده خواریم و رند و شیوه ی ما
در خیال عسس نمی گنجد
دلم انگشتری ست خون آلود
که به انگشت کس نمی گنجد
عطر این غنچه ی معمایی
در سر خار وخس نمی گنجد
بر نگینی که عین دلتنگی ست
نام فریادرس نمی گنجد
بی نفس می کنیم یاد لبش
گر چه اینجا نفس نمی گنجد
منم و عشق و خلوتی که در آن
هیچ کس ،هیچ کس نمی گنجد
قرن دوهزار بعلاوۀ:
پشت سر قرنی که طی شد
پیش رو صد برگ تازه
انتخاب آدمی چیست؟
زندگی یا مرگ تازه!
قرن طوفان تباهی
قرن باران سیاهی
گریه های از ته دل
خنده های اشتباهی
قرن غم های حقیقی
دلخوشی های مجازی
لحظه لحظه در ترقی
صنعت تابوت سازی
قرن تخریب تفاهم
انفجار آشنایی
قرن مریم های موجی
لاله های شیمیایی
قرن تبعید محبت
موسم پژمردن دل
قرن تکثیر تقلب
قرن خنجر خوردن دل
پاک بازی رو به کاهش
نانجیبی در فزونی
سینه سینه در سرایت
دشمنی های عفونی
قحطی سبزینه و گل
قتل عام ِ رود و جنگل
گفتمان حلق قمری
با گلوگاه مسلسل
اتفاق خنده بر لب
غربت گل در صحاری
پیش کش ها : مرگ مرهم
ارمغان ها: زخم کاری
قرن تنهایی و تلخی
فصل فقر و نامرادی
گورهای دسته جمعی
خانه های انفرادی
روزگار سست عهدی
قرن سخت افزار و سی دی
زایش ویروس وحشت
انتشار ناامیدی
قرن غرب و حرب و آتش
فصل طاعون های شرقی
استخوان های شکسته
نردبان های ترقی
روی لب های مُدارا
نقش لبخندی معطل
مهربانی ها خلاصه
کینه ورزی ها مفصل
عرصۀ دل های خالی
دست های ضاهراً پر
بی توقف در تکاپو
خط تولید تنفر
قرن فرصت های فاسد
لحظه های نامناسب
قرن استعفای عاشق
قرن استیلای کاسب
رفته تا اوج ثریا
شاخص سردرگمی ها
درنخاع مهربانی
ترکش نامردمی ها
قرن ترویج حرامی
عرصۀ ایمان انبوه
بی وفایی های واجب
مهربانی های مکروه
رشد روزافزون خنجر
کاهش میزان مردی
نسل مجنونان عاشق
خسته از لیلا نوردی
قرن زردی،قرن حذفِ
ارغوانی ها ،گلی ها
قرن شلیک کلاغان
در گلوی کاکلی ها
موسم نوآوری ها
برگ ریزان بهاری
زندگی های مکرر
مرگ های ابتکاری
قرن از اصلی رمیدن
قرن غلتیدن به فرعی
قرن دین را سر بریدن
با اصول ذبح ِ شرعی
عشق در خط مقدم
پاتک بی وقفۀ نان
وای بر رزم آور دل
بشکند گر خط ایمان
نگفتنی ها:
این روزا تو راستۀ ما
حرف عاشقی دروغه
خلوته محلۀ دل
سر عاشقا شلوغه!
سینه سوخته ی اینجا
با لب بسته می خونن:
آبروی عاشقی رفت
عاشقا تو فکر نونن!
کهنه عاشق تو اداره
مثل آفتاب توی ِ سایه س
مرخصی گرفته از عشق
تو نخ ِ گروه و پایه س
دیگه جز به شوق ِ دنیا
نمی شه دلی پریشون
خیلی از حُسنای لیلی
نمی یاد به چشم ِ مجنون!
تلخی فقر و نداری
مشکل ِجهاز ِ شیرین
شما که یه پای عشقین
دست فرهادو بگیرین!
چی بگم ؟ نگفتنی ها
تو دلم یه کوه ِ رازه
فرصت ترانه کوتاه،
سر ِ این رشته درازه !
**********************************
شاعری روی زمین
سیب سرخی را دید
زیر لب فاتحه ای خواند و گذشت !
************************************
تاجری اره برقی آورد
پای یک منظره را
امضا کرد !
************************************
تاجری
مجلس تفسیر گذاشت
ابتدا
فاتحه بر قرآن خواند !
************************************
شاعری وارد دانشکده شد
دم در
ذوق خود را به «« نگهبانی »»داد !